کل جریان اصلاح طلب درون ایران روی کاندیدایی سرمایه گذاری کرده بود که خود او به اینکه بتواند در انتخابات 88 حتی به یک «باخت آبرومندانه» برسد هم ذره ای باور نداشت چه رسد به اینکه توان پیروزی بر حریف را در خود ببیند.
این کاندیدای لرزان -که همین حالا هم سردمدار پروژه انتقاد درونی از کسانی چون موسوی است- در حالی که بدنه اجتماعی جریان اصلاحات حضورش را قطعی می پنداشت، ناگهان از صحنه غیب شد. همان روزها برخی تحلیلگران باریک اندیش می گفتند که کسی چون او نمی تواند کاندیدای اصلی دست های پنهانی باشد که برای ماه ها و هفته های بعد از انتخابات خواب ها دیده اند چرا که به لحاظ شخصیتی ضعیف تر از آن است که قادر به ایفای نقش بازیگر اول در پروژه «کودتای انتخاباتی» باشد. در واقع غربی ها نمی خواستند پروژه ای را که به خاطر آن موفق ترین مذاکرات در تاریخ گفت وگوهای خود با ایران را تعطیل کرده بودند، دست کسی بدهند که می دانستند با همان تشر اول جا می زند.در عوض وقتی این کاندیدای ناکام از صحنه خارج شد کسی جای او را گرفت که تمام ویژگی های لازم برای تبدیل کردن انتخابات به کودتا را داشت. پیرمردی عنود و بریده از جامعه و واقعیت، که به لجبازی با دیگران و با خویشتن و غوطه ور شدن در توهمات شهره بود. سوال این است: چه کسی آن کاندیدای دلچسب را کنار زد و گزینه ای را به جای آن نشاند که برخی عاقل ترها در جبهه اصلاحات می گفتند چون بهمنی از مصیبت کل جبهه اصلاحات را زیر بار تحمل ناپذیر اشتباهات خود دفن خواهد کرد؟ این پرسشی است که یافتن یک پاسخ اطلاعاتی درست برای آن اکنون در مراحل آخر قرار دارد بویژه که می بینیم مشاوران این فرد یکی یکی به ارتباط با این سرویس و آن سفارتخانه خارجی اعتراف می کنند.